سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

شــــام غـریبان دل شــمع وجودم بسـوخت


شـــیره جانم گرفت هست مرا هـم فروخت


یـاد تـو پـروانه شــــد بر دل پر اشـک من


آتـش دل شــــعله زد بـال خـیالت بسـوخت


ز آن پـس اگر یـاد تـو خــــاطر خود آورم


شادی و غم را زدل یکسره با هم فروخت


من نـه گـدایم نـه شـاه بی سر و بی پا منم


شـاه دلـش شـاد و غـم قلب گدا را بسوخت


گـر کـه گـدا نـیـســـتم شــاه تو هستی مدام


کاش بگویی چه سـان شاه گدا را فروخت


غـصـه نـدارم دگـر غـصــه بـرای تو بود


شــاد نباشـد دلـم غـصه و غم هم بسوخت


کـی شــــــود آخـر شـــــها نوبت روز دلم


روز و شـبش شاه تو دل هم ماتم فروخت


مـن چـه کــنم تـا کـه تـو یـاد گـدایت کنی


یاد تو شام و سحر شمع وجودم بسـوخت


نوشته شده در یکشنبه 87/7/7 ساعت 1:53 عصر به قلم من منتظرم ❤ دیدگاه منتظران ( )



      ѕσкσтє7